از زندگی

 

زندگی خیلی قشنگ میشه وقتی که اونی که دوسش داری

کنارت باشه باهاش یه چاییه داااااغ بخوری

خجالتی


موضوعات مرتبط: عاشقانه ها ، دل نوشته ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : دو شنبه 3 اسفند 1394برچسب:زندگی,عشق,زندگیه قشنگ, | | نویسنده : یه مرد |

درست زمانی که از وضعیت زندگیت شکایت میکنی


مردمانی هم هستند که برای داشتن زندگی مثل تو و بودن به جای تو



حاضرند به هر کاری دست بزنند!

 


برچسب‌ها:

تاريخ : جمعه 10 مهر 1394برچسب:زندگی,ادم ها,حسرت,, | | نویسنده : یه مرد |

مهــم بــــــودن رو فـــرامـــوش کــن
روزنامه ی روز شنبه زباله ی روز یکشنبه است
زنـــدگـی کـن بــه شيـــوه خــــودت
بـــا قـــوانيـــن خــــودت
بـــا بـــاورها و ايـمـان قلبی خــــودت
مـــردم دلشـــان می خــــواهد
موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برايشان فرقی نمی کند چگونه هستی
هــر جـور کــه بــاشی حـرفی بــرای گفتن دارنـــد !!
شــاد بــاش و از زنـــــدگـی لــــذّت بــبـــر…!

 


موضوعات مرتبط: ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : چهار شنبه 22 بهمن 1393برچسب:زندگی,لذت,جملات زیبا,یه زندگی خوب,حرف مردم,, | | نویسنده : یه مرد |

 

 

زندگی از مرگ پرسید: چرا انسانها عاشق من هستند و از تو متنفرند؟


مرگ پاسخ داد: چون تو یک دروغ زیبایی و من یک حقیقت تلخ.


موضوعات مرتبط: ، ،
برچسب‌ها:

تاريخ : یک شنبه 7 دی 1393برچسب:جملات زیبا,زندگی,مرگ,زندگی و مرگ,زندگی چیست,مرگ چیست,حقیقت زندگی,حقیقت مرگ, | | نویسنده : یه مرد |

دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است ،

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز ، تنها دو روز خط نخورده باقی بود .


پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روز های بیشتری از خدا بگیرد ،

داد زد و بد و بیراه گفت ، خدا سکوت کرد ،

جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت ، خدا سکوت کرد ،

آسمان و زمین را به هم ریخت ، خدا سکوت کرد .

به پر و پای فرشته ‌و انسان پیچید ،

خدا سکوت کرد ، کفر گفت و سجاده دور انداخت ،

خدا سکوت کرد ، دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد ،

خدا سکوتش را شکست و گفت : "

عزیزم ، اما یک روز دیگر هم رفت ،

تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی ،

تنها یک روز دیگر باقی است ، بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن . "

لا به لای هق هقش گفت : " اما با یک روز .... با یک روز چه کار می توان کرد ؟ ... "

خدا گفت : " آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند ،

گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌ یابد

هزار سال هم به کارش نمی‌ آید " ،

آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت :

" حالا برو و یک روز زندگی کن . "

او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌ درخشید ،

اما می ‌ترسید حرکت کند ، می ‌ترسید راه برود ،

می ‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد ، قدری ایستاد ،

بعد با خودش گفت : " وقتی فردایی ندارم ، نگه داشتن این زندگی چه فایده ‌ای دارد ؟

بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم . "

آن وقت شروع به دویدن کرد ، زندگی را به سر و رویش پاشید ،

زندگی را نوشید و زندگی را بویید ، چنان به وجد آمد که دید می‌ تواند تا ته دنیا بدود ،

می تواند بال بزند ، می ‌تواند پا روی خورشید بگذارد ، می تواند ....


او در آن یک روز آسمان خراشی بنا نکرد ، زمینی را مالک نشد ،

مقامی را به دست نیاورد ، اما ....

اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید ،

روی چمن خوابید ، کفش دوزدکی را تماشا کرد ،

سرش را بالا گرفت و ابر ها را دید و به آنهایی که او را نمی ‌شناختند ،

سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد ،

او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد ،

لذت برد و سرشار شد و بخشید ، عاشق شد و عبور کرد و تمام شد .

او در همان یک روز زندگی کرد . فردای آن روز فرشته ‌ها در تقویم خدا نوشتند :

" امروز او درگذشت ، کسی که هزار سال زیست ! "

زندگی انسان دارای طول ، عرض و ارتفاع است ؛

اغلب ما تنها به طول آن می اندیشیم ،

اما آنچه که بیشتر اهمیت دارد ، عرض یا چگونگی آن است . امروز را از دست ندهید ،

آیا ضمانتی برای طلوع خورشید فردا وجود دارد !؟


موضوعات مرتبط: ، ،
برچسب‌ها:

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 21 صفحه بعد

لطفا از دیگر مطالب نیز دیدن فرمایید
.: Weblog Themes By SlideTheme :.


  • ساح